جدول جو
جدول جو

معنی شش چوب - جستجوی لغت در جدول جو

شش چوب
(شَ / شِ)
مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شش چوب
مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند
تصویری از شش چوب
تصویر شش چوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش سو
تصویر شش سو
شش جهت، شش سو، شش طرف شامل چپ، راست، پیش، پس، بالا و پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش لو
تصویر شش لو
در ورق بازی، ورقی شش خال دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
بازی شش پژول. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش پژول و شش تا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 14500گزی جنوب بابل. هوای آن معتدل و دارای 280 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کلارود و محصول آن برنج، پنبه، نیشکر، غلات، صیفی و کنف است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
مرکب از ’شش’ فارسی و ’لو’ی پسوند نسبت ترکی. در اصطلاح قمار ورقی که دارای شش خال است. ورق بازی که شش خال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چوب خشک. (ناظم الاطباء). چوبی که خشک شده باشد. مقابل چوب تر
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
پی جوب. قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است (در کیماک) بر کران آب نهاده و آبادان و اندر وی به تابستان مردم بسیار باشند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
قسمی تپانچه دارای شش لولۀ گردان و به هر یک تیری. آلتی آچلان. طپانچه. رولور1. حاجت. (یادداشت مؤلف). سلاح آتشی کوچک دستی که جای شش فشنگ دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شش گوشه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش گوشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ ضَ)
یک نوع داوی در بازی نرد. (ناظم الاطباء) ، شش بازی نرد که پیاپی از حریف برند. (ناظم الاطباء). به اصطلاح نرادان شش بازی را گویند که پیاپی از حریف ببرد و بعضی گویند که داو شش زده بازی از حریف ببرد. (آنندراج).
- شش ضرب نتیجۀ خوب، کنایه از گوهر و زر باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء).
- ، کنایه از مشک. (از ناظم الاطباء) (برهان).
- ، کنایه از شکر. (برهان) (از ناظم الاطباء).
- ، عسل. (از برهان) (از ناظم الاطباء).
- ، اقسام میوه. (از برهان) (از ناظم الاطباء). به حذف ضرب شش نتیجۀ خوب هم آمده است. (برهان). رجوع به شش ضربه و نیز شش نتیجۀ خوب در ذیل شش شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
ایام آفرینش عالم: کما قال اﷲ تعالی: الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام. (قرآن 4/57). (غیاث اللغات) (از آنندراج). اشاره به شش روزی است که آفرینش عالم در آن شش روز شد. (برهان) :
خاقان اکبر آنکه دو عید است در سه بعد
شش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش.
خاقانی.
یک دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ دُمْبْ)
گیاهی است مایل به زردی و بیخش مایل به سرخی، بیمزه که کمی تندی دارد. (یادداشت مؤلف). گیاهی است که به زردی زند و ریشه اش به سرخی گراید. و بهترین نوع آن در دیرالغربا یافت شود. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به شش ریث شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنۀ آن 100 تن و آب آن از قنات است. محصول آنجا غلات وارزن و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شش لو
تصویر شش لو
ورق دارای شش خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش ضرب
تصویر شش ضرب
شش ضربه. یا شش ضرب نتیجه خوب. گوهر، زر طلا، مشک، شکر، عسل، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی چوب
تصویر پی چوب
قسمی سپیدار پی جوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش ضرب
تصویر شش ضرب
((~. ضَ))
شش ضرب نتیجه خوب، گوهر، زر، طلا، مشک، شکر، عسل، میوه
فرهنگ فارسی معین
از ابزار مربوط به گاوآهن
فرهنگ گویش مازندرانی
قراردادی بین مالک زمین و کشاورز، برابر با دو ششم
فرهنگ گویش مازندرانی